الف ــ پاکستانیزه شدن ایران یکی از بدترین پیشبینیها در مورد آینده ایران پس از جنبش سبز بود که عملا اتفاق افتاد. پاکستانی شدن به معنای اداره کشور از سوی نهادهای نظامی است و نیز اینکه منافع و ملاحظات نهادها و شخصیتهای نظامی نسبت به منافع ملی در اولویت قرار گیرد. در پاکستان سه عامل بنیادگرایی اسلامی، ضدیت با هند و تلاش برای رسیدن به سلاح هستهای ودر نهایت آزمایش پنج بمب هستهای بهتدریج کل کشور را به حیاط خلوت ارتش و دستگاههای امنیتی تبدیل کرد. ارتش پاکستان و ژنرالها امروز قدرتمندترین نهاد این کشور هستند که جهت همه معادلات داخلی و خارجی را تعیین می کنند.
همزمان با سرکوب جنبش سبزعملا ایران در مسیر یک تحولات شبه پاکستانی قرار گرفت. تعبیر شبه پاکستان یک توضیح دارد. اسلام آباد با انگیزه نظامی به هرترتیب موفق به سر هم کردن و آزمایش پنج بمب اتمی شد که موجب بازسازی غرور ملی پاکستانیها گردید که در اثر شکستهای پی در پی نظامی از هند بهشدت خدشه دار شده بود.
اما جمهوری اسلامی ایران چند صد میلیارد دلار برای کامل کردن زنجیره تاسیسات و چرخه ساخت بمب اتمی هزینه کرد که به نتیجه صفر و در نهایت به تحریمهای بیسابقه بین المللی منجر شد. سود ناشی از تلاش برای دور زدن تحریمها یک طبقه نوظهور و شبکهای از نظامیها و امنیتیها و حلقه دوستان واقوام آنها را شکل داد که عملا پس از سرکوب جنبش سبز شکل گرفته بودند. دور زدن تحریمها و قبل از آن واگذاری بخش اعظم فعالیتهای اقتصادی کشور به سپاه و نزدیکان سپاه عملا کشور را به طیول نهادهای اقتصادی عریض و طویل سپاه تبدیل کرد که معنایی جز کامل شده حلقه پاکستانیزه شدن ایران ندارد. ایران امروز، بدون هیچ جنبش اجتماعی، از سوی نظامیانی اداره میشود که بیش از هر چیز نگران کم نشدن سود و سهام شرکتهای وابسته به سپاه هستند.
ب ــ جنبش سبز ایران تقلای طبقه متوسط برای اصلاح روندهای سیاسی اجتماعی ازطرق مسالمتآمیز بدون خشونت و با تاکید بر یک مصالحه اجتماعی بود. نیروهای نظامی و امنیتی شاید نمیدانستند سرکوب ۹ ماهه جنبش سبز سبب چه تحولات سنگینی در جامعه ایران خواهد شد و کشور را به آتشفشانی غیر قابل پیشبینی و خطرناک تبدیل خواهد کرد.
با مطالعه رفتار طبقه متوسط میتوان دریافت که جوامع به چه سمت و سویی میروند. اساسا طبقه متوسط ملاط شکلگیری روابط دمکراتیک در جوامع در حال گذار و بلاتکلیفی مانند ایران است که در نهایت میتواند به توسعه اجتماعی پایدار منجر شود. طبقه متوسط نه گرسنه و معطل نان است و دغدغه یک بهداشت و آموزش نسبی را دارد و نه نگران به خطر افتادن سود سهام وسودآوری کارخانه و واردات و صادرات است.
بهعبارتی، طبقه متوسط هم نگهبان و مهار کننده حرص و طمع طبقه بالایی ثروتمند است و هم دغدغه ترمیم نقاط ضعف طبقه اقتصادی ضعیفتررا دارد زیرا نگران این هم هست که نکند روزی به درون این طبقه ضعیف اقتصادی سقوط کند. بههمین دلیل، طبقه متوسط ضربهگیر بحرانهای حاد اجتماعی است که اگر برای آن راهحلی پیدا نشود ممکن است به تولید بنبستهای سیاسی لاینحل و ریسکهای غیر قابل کنترل منجر شود. سریال بحرانهای لاینحلی که در ایران امروز با آن مواجه هستیم نتیجه حذف طبقه متوسط از معادلات و سرکوب نگاههای طبقه متوسط ایران است.
اگر با این مقدمه به تحلیل جنبش به یغما رفته سبزایران بپردازیم، تا حدودی درمییابیم که چرا همه روابط سیاسی اقتصادی و اجتماعی امروز ایران بنبستهای لاینحل هستند. تا حدی که برای خروج از کلکسیون بنبستهای لاینحل امروز ایران: یا جنگ با آمریکا باید اتفاق بیفتد یا مرگ رهبر جمهوری اسلامی احتمالا شرایط را تعدیل کند یا مردم ایران با مهاجرت گسترده یا از طریق خودکشی جمعی از خیر اصلاح کشور خود بگذرند.
در هر حال هرچه هست :
طبقه متوسط ایران که با جنبش سبز تلاش کرد بهصورت مسالمتآمیز راه حل خود را برای بحران داخلی کشور تجویز کند، امروز آسیب زیادی را متحمل شده و بخش مهمی از توان تاثیر گذاری خود را از دست داده؛ هرچند نابود نشده است.
طبقه متوسط ایران بهشدت تحقیرشده است. برای مثال به روند حجاب اجباری، عملکرد گشت ارشاد، سرکوب جنبش دانشجویی و روند توصیه آتش به اختیارها توجه کنید.
طبقه متوسط نسبت به اصلاح امور تا حدود زیادی ناامید است؛
بهشدت نگران از دست دادن باقیمانده همه تواناییهای اجتماعی و اقتصادی خود است؛
و از اینکه نظامی ــ امنیتیها با تبلیغات دولتی روان مردم را بمباران میکنند عصبانی است.
بالاجبار آنچه از طبقه متوسط باقی مانده، به این فکر میکند که تکلیف خود را با این مفهوم و آنچه که « تغییر رژیم و یک تسویه حساب تاریخی» خوانده میشود، روشن کند.
در واقع، این رفتار بهوضوح فاصله گرفتن از استانداردهای رفتاری طبقه متوسط یعنی سازش و مصالحه است. چنین رفتاری نتیجه وحشت فزاینده از آیندهای است که مردم بیش از پیش به زیر خط فقر سقوط آزاد کنند یا به اجبار پیرو ارزشهای یک طبقه متوسط دستساز جدید از خانواده سپاهیها و امنیتیها شوند. منظور همان طبقه دستسازی است که جمهوری اسلامی با صرف هزینههای کلان برای تامین امنیت خود ایجاد کرده است تا خود را آویزان آن کند.
جریان اصلاحطلبی در شکلگیری بنبست فعلی از دو طریق نقش داشته است: اول اینکه اصلاحطلبان تقریبا همیشه به نظام ناکارای جمهوری اسلامی و مسئولان ارشد آن نزدیک بودند و با هر هزینهای قصد داشتند و دارند یک بار دیگر این نظام را بازسازی کنند؛ و دیگر اینکه، بهعلت سادهاندیشی متوجه این نکته نشدند که فعالیتهای کنترل شده و مهندسی شده آنها یک حاشیه امنیتی برای این نظام پدید آورد.
امروز ایران عصبانیترین طبقه متوسط ناامید و سرکوب شده را در یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان در خود جای داده است. با این حال، حتی پایینترین پتانسیل این طبقه متوسط ضعیف شده هنوز توانایی کافی برای بازسازی و ایجاد معادلات جدید را دارد. جمهوری اسلامی از چهل سال پیش تلاش سازماندهی شدهای را به کار بست تا هیچ جنبش اجتماعی یا تشکیلات منظم مردمی در کشور شکل نگیرد. دستگاههای امنیتی تقریبا همه نهادهای مدنی را یک تهدید به حساب آورده و سرکوب کردند. آنها بهصورت سیستماتیک راس همه نهادها را زدند و جامعه نهادهای اجتماعی را به جامعهای از نهادهای کوتوله و رهبران کوتوله تبدیل کردند. اما مجموع همه این کوتولههای فاقد تشکیلات و فاقد رهبران کارکشته اگرشکافی در سازمان سرکوب ایجاد شود به احتمال زیاد هنوز توانایی سازماندهی یک جنبش قدرتمند را دارند یا حداقل امیدواریم داشته باشند.
* مطالب منتشر شده در این صفحه صرفا بازتاب دهنده نظر و دیدگاه نویسندگان آن است.